آفتاب و ذره

تو ای شکوهمند من 

شکوه دلپسند من 

تو آن ستاره بوده ای  

که مهر آسمان شدی 

ز مهر برتر آمدی 

فراز کهکشان شدی

 

به دره ها نگاه کن 

به ژرف دره ها نگر  

به تکه سنگهای سرد 

به ذره ها نگاه کن 

 

به من بتاب  

که سنگ سرد دره ام 

که کوچکم 

که ذره ام

 

به من بتاب 

مرا ز شرم مهر خویش آب کن 

مرا به خویش جذب کن 

مرا هم آفتاب کن . 

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ

شعر زیبا وجانداری بود ولی اگر می تونی مطالب دیگری بجز شعر هم تو وبلاگت بذار.
خبر رسیده به من رفته ای سفر ظالم
بگو که شوخی تلخی ست این خبر ظالم
بگو که مثل همیشه برام دلتنگی
بگو که باز امده ای پشت در ظالم
تمام دغدغه ها را بریز در ساکت
عذاب دیدن من را به جان بخر ظالم
دلم همیشه پر از غصه بود می دانم
ولی به یاد ندارم اینقدر ...ظالم
تو آمدی که مرا در خود بلرزانی
تو آمدی که کمی زخم تازه تر...ظالم
ببین که بازی تلخت تمام من را باخت
کلاغ پر؛همه دل خوشیم پر...ظالم

زهرا شعبانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد